پایگــــاه بسیجـ دانشجویی شــهید نصــــــرالله زاده

دانشگاه آزاد واحد رشت
پایگــــاه بسیجـ دانشجویی شــهید نصــــــرالله زاده

بــِسْم ِاللْـہِ الـرَّحْمـטּِ الرَّحیـمْ
وَإِטּ یَڪُادُ الَّذِیـטּَ ڪَفَـرُو الَیُـزْلِقُـونَڪَ
بِـأَبْصَـارِ هِـمْ لَمَّـا سَمِعُـوا الـذِّڪْرَ
وَیَقُولُوטּَ إِنَّـہُ لَمَجْنُـوטּُُ وَمَـا هُـوَ إِلَّـا
ذِڪْرٌ لِّلْعَـالَمِیـטּْ

*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*

حضرت آیت‌الله‌العظمی امام خامنه ای:

بسیج دانشجویی که برآیند آینده نگری و دوراندیشی رهبر کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی(رحمت الله علیه) می باشد، با گذشت حدود سه دهه از حضورش در فضای عمومی دانشگاه ها، امروز به یکی از تشکل های موثر دانشجویی تبدیل شده است. «مشخصه دانشجویی» و «رسالت انقلابی» بسیج دانشجویی، حکایت از اهمیت راهبردی و نقش بنیادین آن در حرکت به سمت «دانشگاه اسلامی» دارد.

*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*
* * * * * * * * * * * * * *

پیامبر(صلی الله علیه آله): هر کسی در کتابی با نوشته ای بر من صلوات بفرستد،
یعنی صلوات را بنویسید، تا نام من در آن کتاب است ملائکه برای او از درگاه حق طلب آمرزش میکنند...
اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم..

نويسندگان

«شهید غلامرضا مژدهی»

پنجشنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۲، ۱۱:۳۵ ق.ظ

شهید غلامرضا مژدهینام پدر:حسن
تاریخ تولد:1350
محل تولد: رشت
رشته ی تحصیلی: حسابداری (دانشگاه آزاد اسلامی واحد رشت)
تاریخ شهادت:3/5/1370
محل شهادت :میرجاوه زاهدان – درگیری با قاچاقچیان
«خصوصیات اخلاقی شهید»
شهید مژدهی بسیار خوش بیان بود و آراسته سخن می گفت. در امور منزل نیز همیار خانواده بود.وی فردی با تقوا و با فضیلت بود و به اصول و مبانی عقیدتی و دینی احترام می گذاشت و به درس و کسب علم ، علاقه ی فراوانی داشت . حُرمت بزرگترها را واجب می دانست . در انتخاب دوست ، دقت فراوانی داشت و همیشه سعی می کرد باکسانی مراوده داشته باشد که بر معرفت و شعور انسانی اش بیافزایند . نحوه ی رفتار و کردارش در بیرون از منزل بسیار متین ، صبور و متواضعانه بود . در ادا کردن سلام به سن وسال توجه نداشت ، بلکه آن را یک فریضه ی واجب تلقی می کرد. به طور کلی از رفتار و منش ائمه معصومین (ع) الگو و سرمشق می گرفت . وی علاوه بر پرورش عقل و فهم ، به پرورش جسم هم می پرداخت . در باشگاه شهید رجائی رشت ، ورزش کاراته را فرا گرفت و در مورد فعالیت های دینی نیز در مسجد ابوذر کُرد محله ی رشت ، رفت و آمد می نمود و با دیگر برادران مذهبی در مسجد ، با شور و شوق فراوان به انجام تکالیف دینی و فعالیت های مذهبی اشتغال داشت .
«سینه ای پر رمز و راز»
تقریباً نزدیک نماز مغرب و عشا بود که غلامرضا نزد من آمد و گفت: پدر جان اگر می خواهید ، به مسجد بروید ، دوست دارم ، ضمن همراهی با شما نمازم را همانجا بخوانم . من نیز قبول کرده و به سوی مسجد خمیران زاهدان رشت به راه افتادیم .بین راه غلامرضا چند بار خواست تا مطلبی را برایم بگوید. اما هر بار از بیان آن امتناع می کرد . سپس خودم پیش دستی کردم و به وی گفتم:
اگر می خواهی حرف بزنی، راحت باش و بگو. با لحنی آرام لب به سخن گشود و گفت: پدر جان ، دوست دارم امشب با شما راز دل بگشایم .ابتدا از بابت قصوری که در این مدت در قبال شما و مادرم داشتم ، مرا عفو کنید و از من راضی باشید. در جوابش اظهار داشتم :
پسرم، این حرفها کدام است؟ چرا این قدر سوزناک سخن می گویی . سپس ادامه داد : آرزو دارم که حلالم کنید. اگر روزی در بین شما نبودم ، مرا به نیکی یاد کنید . حرفهایش برایم تازگی داشت و در وجودم طغیانی به پا کرد . خلاصه به مسجد رسیدیم و نماز را همانجا اقامه کردیم.  یکی از متولیان مسجد با دیدن غلامرضا نزد من آمد وگفت: این جوان کیست؟ در جوابش گفتم : پسرم می باشد. سپس بیان داشت که در وجودش عنصر غریبی می بینم . خداوند ، او را به تو ببخشاید . از ایشان خواستم که منظورش را از این حرف بگوید. در جواب گفت: حالا زود است. بگذار زمان، خود به شما نشان خواهد داد.
همان شب، دعای کمیل را غلامرضا تلاوت کرد. دیگران نیز لذّت بردند. پس از پایان مراسم به منزل مراجعت نمودیم. صبح، در منزل به صدا در آمد. با غلامرضا کار داشتند! بعد از چند دقیقه آمد و موضوع را از او جویا شدم. گفت: از طرف دانشگاه با من کار داشتند. ازآن جهت که شغلم رانندگی بود و ساعت دو بعد از ظهر برای مشهد سرویس داشتم ، فرصت نشد که دیگر کنکاش کنم . پس از چند روز که آمدم ، از مادر غلامرضا پرسیدم که پسرم کجاست؟ او را نمی بینم. ایشان هم اظهار بی اطلاعی نمودند . بسیار دلواپس شدم و بعد از پرس و جو از دوستانش اطلاع یافتم که ایشان به خدمت زیر پرچم رفته اند و در دوره آموزشی به سر می برند. بعد از گذشت دوران آموزشی بنا به اظهار سرهنگ موسوی فرمانده ی مستقیم غلامرضا، چند نفر از نیروها دست چین شده و به سوی میرجاوه اعزام شدند. علت انتخاب پسرم را پرسیدم : سرهنگ ، اظهار داشت که ما آنها را بر مبنای شجاعت ،اخلاص و هوش بالایی که در وجودشان بود، انتخاب کردیم. بعد از اعزام به منطقه میرجاوه زاهدان ، یک روز نامه ای ، از غلامرضا به دست ما رسید و درآن نوشته بود : پدر و مادر عزیزم شاید این آخرین نامه ای باشد که برایتان می نویسم حلالم کنید و از من راضی باشید. اگر به شهادت رسیدم ، با گریه و زاری دل دشمنان را شاد نکنید و از انقلاب و ولایت حمایت کنید . بعد از چند روز از رسیدن نامه ی غلامرضا ، یک روز هنگام انتقال مسافر از رشت به مشهد مقدس بودیم که در بین راه به من اطلاع دادند که به مبدا مراجعه کنم . پس از سوال و تفحص مطلع شدم که فرزندم در منطقه ی میرجاوه برای حراست از ارزشهای انقلاب و درگیری با سوداگران مرگ به آرزوی خود رسیده و در زیر پرچم اسلام برای جاودانگی آن ، به لقاء الله پیوسته است .                                                                                               «نقل از پدر شهید»

«فرازی از بیانات شهید » 
از شما عزیزان می خواهم تا پاسدار ارزشهای انقلاب و حامی راه این همیشه جاویدانان تاریخ باشید. حجاب و اخلاق اسلامی را رعایت کنید و به کسی اجازه ندهید تا انقلاب را تضعیف کند!

 منبع : کتاب سرخ سیمایان سبز- مولف محمدرضا بینش برهمند

  • موافقين ۰ مخالفين ۰
  • ۹۲/۰۵/۰۳
  • ۴۴۹ نمايش
  • رهروان ولایت

نظرات (۱)

نسال الله منازل الشهداء

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی